
درباره بنام داور بر حق خدواند ایثار و انصاف خوارم اگر از خواری خوارم تو مپنداری ، دانم که مرا با گل یکجا تو نگهداری ، گل را تو به آن گویی که از عشق معطر شد . آن گل که فقط گل بود در حادثه پرپر شد . سودای تو را دارم من از دل از جانم . گفتند که پیدا شو . دیدند که پنهانم . پیداست و من پنهان من در تن او در جان یک آن نظری کردم . در خود گذری کردم . دیدم که نه در دوری نزدیکتر از نوری . بر راه عبور از تو من این همه دور از تو . آسوده مباش که بی نیازی . یک آن دگر پر از نیازی . آنجا که تو فرعون زمانی در تیررس باد خزانی . آندم که از نیاز انسان . دارد اینکم از هوای حیوان . یک دانه گندم طلایی از تشت طلا گرانبهاتر .